شبي کز زلف تو عالم چو شب بود

شاعر : عطار

سر مويي نه طالب نه طلب بودشبي کز زلف تو عالم چو شب بود
نه اسم حزن و نه اسم طرب بودجهاني بود در عين عدم غرق
که نه زين نام و نه زان يک لقب بودچنان در هيچ پنهان بود عالم
که گفت آن جايگه هرگز که شب بودبتافت از زلف آن روي چو خورشيد
جهان گفتي که دايم بر عجب بودنگارستان رويت جلوه‌اي کرد
جهاني خلق تشنه خشک‌لب بودهمي تا لعل سيرابت نمودي
همه آفاق پر شور و شغب بودبتا تا چشم چون نرگس گشادي
سر مردان کامل در کنب بودهمي تا حلقه‌اي در زلف دادي
مگر اينجايگه جاي ادب بودچو از حد مي‌بشد گستاخي خلق
حجاب و کشف جان‌ها زين سبب بودخيال نار و نور افتاده در راه
نه نامي بود هرگز نه نسب بوددرين وادي دل عطار را هيچ